نبرد دريا 6: استينگر شبح دريايي
در کتاب نبرد دریا “استینگر شبح دریایی”(6) آمده است:آیا جرات دارید وارد نبرد دریا شوید؟نبرد دریایی جدیدی ادامه دارد!اسپکترون شهر روح های دریایی در خطر است!پروفسور بدطینت،یکی دیگر از هیولاهای روباتی اش را آزاد کرده است.آیا مکس و دوست هایش می توانند استینگر،شبح دریایی را شکست دهند و از روح های دریایی محافظت کنند.مکس که منتظر رسیدن لیا بود ،خود را با رایانه دستی اش مشغول کرد.اوباچند ضربه مختصر توانست از آن به عنوان کنترل از راه دور قایقش استفاده کند .اسپایک به همراه لیا از کنار او گذشتند و ردی از حباب را در آب پدید آوردند.مکس با صدای بلند گفت:((صبرکنید!))او رایانه را کنار گذاشت و پایش را روی پدال گاز فشار داد.قایق به سرعت در مسیر حرکت اسپایک به راه افتاد.سگش نیز شتابان او را همراهی می کرد.جریان آب اقیانوس موها و بدن مکس را تکان می داد.او با خود گفت:((سرعت این وسیله خیلی زیاد است))اسپایک سرش را بطرف پایین برد و ناگهان در گنار چیزی شبیه سنگی معلق در نزدیک کف اقیانوس متوقف شد.مکس خود را به کنار آن ها رساند.نه آن سنگ نبود،ماهی،
بادکنکی با پوست خاکستری خال خال بود که مانند بادکنک خود را متورم کرده بود.
- ویژگی ها
- ناشر: نظاره
- نویسنده/نویسندگان: آدام بليد
- مترجم: سميه موحدي فر
- نوع جلد: شوميز
- شابک: 9786008870739
نبرد دريا 6: استينگر شبح دريايي
در کتاب نبرد دریا “استینگر شبح دریایی”(6) آمده است:آیا جرات دارید وارد نبرد دریا شوید؟نبرد دریایی جدیدی ادامه دارد!اسپکترون شهر روح های دریایی در خطر است!پروفسور بدطینت،یکی دیگر از هیولاهای روباتی اش را آزاد کرده است.آیا مکس و دوست هایش می توانند استینگر،شبح دریایی را شکست دهند و از روح های دریایی محافظت کنند.مکس که منتظر رسیدن لیا بود ،خود را با رایانه دستی اش مشغول کرد.اوباچند ضربه مختصر توانست از آن به عنوان کنترل از راه دور قایقش استفاده کند .اسپایک به همراه لیا از کنار او گذشتند و ردی از حباب را در آب پدید آوردند.مکس با صدای بلند گفت:((صبرکنید!))او رایانه را کنار گذاشت و پایش را روی پدال گاز فشار داد.قایق به سرعت در مسیر حرکت اسپایک به راه افتاد.سگش نیز شتابان او را همراهی می کرد.جریان آب اقیانوس موها و بدن مکس را تکان می داد.او با خود گفت:((سرعت این وسیله خیلی زیاد است))اسپایک سرش را بطرف پایین برد و ناگهان در گنار چیزی شبیه سنگی معلق در نزدیک کف اقیانوس متوقف شد.مکس خود را به کنار آن ها رساند.نه آن سنگ نبود،ماهی،
بادکنکی با پوست خاکستری خال خال بود که مانند بادکنک خود را متورم کرده بود.